حرفهای حکیمانه، حرف پند آموز http://www.juk.blogtaz.com
صاحب همت در پیچ وخم های زندگی هیچ گاه با درماندگی روبرو نخواهد شد. ناپلئون http://www.juk.blogtaz.com
آنکه پرسشهای پراکنده در وادی های گوناگون را همزمان می پرسد ، تنها می خواهد زمان و نیروی استاد را تباه کند . ارد بزرگ: http://www.juk.blogtaz.com
اگر باور داشته باشی می توانی ، حتما می توانی. ناپلئون http://www.juk.blogtaz.com هیل
حرفهای حکیمانه، حرف پند آموز http://www.juk.blogtaz.com
بهترین چیزها زمانی رخ می دهد که انتظارش را نداری. مارکز
این سخن پذیرفته نیست که : “پیکر بزرگترین زندان روان آدمی است” باید گفت پیکر بهترین دوست و همدم زندگی این جهانی روان است چرا که همیشه بدون کوچکترین بهانه ای بدنبال خواسته های او می دود . این که گفته شود روان در بند بدن است و باید زودتر آزاد شود تا به دیدار دلدار بشتابد ، اشتباه است چون هم او بدن را به روان هدیه نموده است کسی که دلدار می خواهد باید به خواست او تن دهد . ارد بزرگ: http://www.juk.blogtaz.com
حرفهای حکیمانه، حرف پند آموز http://www.juk.blogtaz.com
احساس شور و هیجان را در خود تقویت کنید تا هر مشکلی را بصورت فرصتی در نظر آورید و زندگی خود را با ضرب آهنگی سریعتر پیش ببرید. آنتونی رابینز
روان دانایان فربه تر از دیگران است این نیرویست که دانش به آنها بخشیده است . ارد بزرگ: http://www.juk.blogtaz.com
دیگران را هرآن طور که هستند بپذیر. دیل کارنگی
کورتر از آنانی که نمی خواهند ببینند. آنونیموس
حرفهای حکیمانه، حرف پند آموز http://www.juk.blogtaz.com
بزرگترین اشتباه و چاله زندگی یک زیاده خواه ، در آنست که پیش از کسب آمادگی لازم پشت میز مدیریت بنشیند . ارد بزرگ: http://www.juk.blogtaz.com
در این جهان نیاز به دوست داشتن و ستایش شدن بیش از نیاز به نان است. مادر ترزا
سرزمینی که جوانانش دارای افکاری صوفیانه هستند ، بزودی بردگی را نیز تجربه می کنند . ارد بزرگ: http://www.juk.blogtaz.com
حرفهای حکیمانه، حرف پند آموز http://www.juk.blogtaz.com
من مهمتر از گرفتاری های خود هستم. ژوزه فور
به آرزوهایی خویش ایمان بیاورید و آنگونه نسبت به آنها باندیشید که گویی بزودی رخ می دهند . ارد بزرگ: http://www.juk.blogtaz.com
هرگز وقتت راباکسی که حاضر نیست وقتش را باتو بگذراند ، نگذران. مارکز
حرفهای حکیمانه، حرف پند آموز http://www.juk.blogtaz.com
روان رنجور ، در طبیعت سبز دوباره پیوند خواهد زد و به زندگی خویش ادامه خواهد داد . ارد بزرگ: http://www.juk.blogtaz.com
سعی کن آنچه مقدر است ، آرام تحمل کنی . سقراط
دیدار کسانی که دوستشان داری همیشه شادی آور است حتی درخواب . موتزارت
اگر در زندگی شما چیزی هست که از آن ناراضی هستید، ( مثلاٌ در زمینه روابط، سلامت جسمی ویا شغل ) هم اکنون تصمیم بگیرید که بلافاصله تغییری در آن به وجود آورید. آنتونی رابینز
حرفهای حکیمانه، حرف پند آموز http://www.juk.blogtaz.com
اگر آغاز زندگی ات با سپیده دم و روز همزاد گشت همواره در جست و جوی چراغ و پناهگاهی برای شبانگاهان باش ، و اگر درشب و سیاهی آغاز شد از امید در خود چراغی بیافروز که پگاه خوشبختی نزدیک است. ارد بزرگ: http://www.juk.blogtaz.com
بهتر است انسان کار صحیح انجام دهد تا کار را به روش صحیح انجام دهد. دراکر
وقتی هدفمان را ازدست می دهیم مجبور هستیم سعی خود راچندبرابرکنیم. تواین
حرفهای حکیمانه، حرف پند آموز http://www.juk.blogtaz.com
پرسشگری حس کودکانه ایی است که تا پایان زندگی باید همراهش داشت . ارد بزرگ: http://www.juk.blogtaz.com
خوشبختی وجود ندارد و ما خوشبخت نیستیم، اما می توانیم این حق را به خود دهیم که در آرزوی آن باشیم. آنتوان چخوف
خوشبختی تنها در علم نیست ، بلکه در طریقه استفاده از آن است. اوگاریو
تجربه میوه ای است که آن را نمی چینند مگر پس از گندیدن. ارسطو
حرفهای حکیمانه، حرف پند آموز http://www.juk.blogtaz.com
عظمت نصیب کسانی می شود که دراشتیاق رسیدن به هدف های عالی می سوزند. هیل
هر آنکه خردمندتر است اهریمن بیشتر به او حمله می کند . در میدان جنگ و آورد او هزاران فتنه و افسون کشته شده را خواهی دید . ارد بزرگ: http://www.juk.blogtaz.com
اگر بدنبال موفقیت نروید خودش به دنبال شما نخواهد آمد. مارواکلینز
اگر ندانید به کجا می روید، چگونه توقع دارید به آن جا برسید؟ باسیل اس. والش
دانش امروز فر بسیاری در پی داشته ، اما نیروی جاری سازی آرامش به روان ما را ندارد . امنیت را بزرگان خردمند به ما می بخشند . ارد بزرگ: http://www.juk.blogtaz.com
خشم با دیوانگی آغاز می شود و با پشیمانی پایان م یپذیرد. فیثاغورث
نظریات بزرگان- پند های زندگی http://www.juk.blogtaz.com
ایمان تنها زاده ی عشق و شور زندگی است هر گاه به عشق و شور زندگی تسلیم می شوید و بر نیاز و گرایش خود به خوشبختی و خوشحالی ، رضایت و حقیقت صحه بگذارید خود به خود به سر چشمه ی زندگی می پیوندید که درون خود شما وجود دارد. ناگهان حس بالایی از قدرت ، هدفمندی و ارتباط با چیزی به مراتب بزرگتر از آن چه تا آن زمان آن را به عنوان ” خویشتن خویش ” می شناختید ، سر تا سر وجود شما را فرا خواهد گرفت. آن گاه در می یابید که ایمان همان امید و امیدواری نیست و اصولا هیچ ارتباطی نیز با آن ندارد. در خواهید یافت که ایمان نوعی خود باوری و اعتماد به نفس است. ایمان به نوعی علم به این که آگاهی و شعور کیهانی به شکل ” شما ” و ” در شما ” به جریان افتاده و به کار گرفته شده است . باربارا دی آنجلیس
نگاهداری ساختارهای بیمار از نادانی است باهوش کسیست که ناراستی ها را از خویش دور کند و تن به راستی دهد . ارد بزرگ: http://www.juk.blogtaz.com
نظریات بزرگان- پند های زندگی http://www.juk.blogtaz.com
آن کس که به کم خرسند است ، بیش از دیگران دارد. دیوژن
من اشخاص زنده را آنانی می دانم که مبارزه می کنند. بی مبارزه زندگی مرگ است . هوگو http://www.juk.blogtaz.com
خردمندان تاریخ همچون رشته کوههای سترگ ، دشتهای آدمیان را نگاهبانی می کنند . ارد بزرگ: http://www.juk.blogtaz.com
نظریات بزرگان- پند های زندگی http://www.juk.blogtaz.com
خنده ، بزرگترین سلاح در مبارزه زندگی است . آناتول فرانس
نامدار کهن اسطوره و راهبر دوران هاست ، سرشت او با خوی مردم سرزمین خویش همگون است نه با سرشت فرمانروایان . ارد بزرگ: http://www.juk.blogtaz.com
هرگز بخاطر دوستت ، از انجام وظیفه ای چشم مپوش. سن لانبر
نظریات بزرگان- پند های زندگی http://www.juk.blogtaz.com
نیروی رنج، می تواند در خدمت شما باشد، به شرط اینکه از آن به صورت صحیح استفاده کنید . آنتونی رابینز
منتظرنمانید عشق شما را پیدا کند زمین حاصلخیزی بیافرینید تا بذر عشق به سادگی در آن جوانه زند و رشد کندخود را تمام و کمال و تا آن جا که در توان دارید با صداقت تمام به رابطه تان متعهد و پای بند کنید قدرت تعهد بذر عشق میان شما و معشوق را آبیاری خواهد کرد و به آن این امکان را خواهد داد تا در قلب شما به بار بنشیند . باربارا دی آنجلیس
نظریات بزرگان- پند های زندگی http://www.juk.blogtaz.com
در برف ، سپیدی پیداست . آیا تن به آن می دهی ؟ بسیاری با نمای سپید نزدیک می شوند که در ژرفنای خود نیستی بهمراه دارند . ارد بزرگ: http://www.juk.blogtaz.com
سعادتمند کسی است که بر مشکلات و مصائب زندگی لبخند بزند. مارلو
دنیا سراسر زیبائی و کمال است ، و ما کمتر متوجه می شویم. پاسکال
سخنان حکیمانه فلاسفه، جملات زیبا http://www.juk.blogtaz.com
دانش اقتصادی چیز شیرینی است اما برای اقتصادانان در این معقوله هیچ دینامیت هیجان یا کششی در آن پیدا نمی شود بخصوص در مقابل آنانی که بدنبال رویا و آرزوهای بزرگ می روند و سعی می کنند آنرا انجام داده و کنترل کنند!!! . فرانس ویدربئرگ
سخنان حکیمانه فلاسفه، جملات زیبا http://www.juk.blogtaz.com
در تصور من زندگی مانند نقطه ای روشن در تاریکی ست . شل استاه
هیچ کس به خرد غایی نرسد، مگر آن را در خود جست وجو کند. اینشتین
سخنان حکیمانه فلاسفه، جملات زیبا http://www.juk.blogtaz.com
نیرومندترین ساختارها ، نرم ترین آنهاست ، ساختارهای خشک و سخت خیلی زود نابود می گردند . ارد بزرگ: http://www.juk.blogtaz.com
تاریخ حقیقتی است که سرانجام به افسانه و افسانه دروغی است که سرانجام به تاریخ می پیوندد.جین کاکتیو
سخنان حکیمانه فلاسفه، جملات زیبا http://www.juk.blogtaz.com
انسان تنها یکبار زندکی میکند درنتیجه , امکان آن بسیار کم خواهد بود که چیزی را دوبار تجربه کند که بیشترین شوق و هیجان را باو میداد!!! . لانگه لونینگ
هر حرفی راز نیست ، اگر سخنی را راز می دانید آن را به کسی نگویید و اگر گفتید دیگر نگویید این را به کسی نگو ! چرا که خود شما توان نگهداری آن را نداشته اید چه برسد به شنونده سخن شما . ارد بزرگ: http://www.juk.blogtaz.com
بیوگرافی سارا تانکردی
نام:سارا
نام خانوادگی:واین کالیس
تاریخ تولد:1 جون
1977
سن:32
محل تولد:ایلینویز،امریکا
نام تولد(نام کامل):Sarah Anne
Callies
قد:1.75بازیگر 31 سالهی نقش دکتر سارا تانکردی است.
او اولین بازیگری بود که در این مجموعه برای نقشش انتخاب شد. فقط دقایقی بعد از این
که تست داد، به او اعلام کردند برای بازی در این سریال پذیرفته شده است.
او که
قبل از سریال فرار از زندان کار سینمایی در کارنامهاش نداشت پس از این مجموعه در 3
کار سینمایی ایفای نفش کرد.
نقش او نیز در این سریال به مانند بقیه شخصیتها
کاملا سفید یا کاملا سیاه نیست. شخصیت دکتر سارا تانکردی که به نظر فداکار و پاک
میآید، در بخشی از سریال با نشاندادن ضعفهای او مانند اعتیاد او به مواد مخدر در
گذشته، از سفیدی کامل در میآید. همین شخصیتپردازیهای ظریف از عوامل موفقیت سریال
فرار از زندان است.
بیوگرافی سارا تانکردی
نام:سارا
نام خانوادگی:واین کالیس
تاریخ تولد:1 جون
1977
سن:32
محل تولد:ایلینویز،امریکا
نام تولد(نام کامل):Sarah Anne
Callies
قد:1.75بازیگر 31 سالهی نقش دکتر سارا تانکردی است.
او اولین بازیگری بود که در این مجموعه برای نقشش انتخاب شد. فقط دقایقی بعد از این
که تست داد، به او اعلام کردند برای بازی در این سریال پذیرفته شده است.
او که
قبل از سریال فرار از زندان کار سینمایی در کارنامهاش نداشت پس از این مجموعه در 3
کار سینمایی ایفای نفش کرد.
نقش او نیز در این سریال به مانند بقیه شخصیتها
کاملا سفید یا کاملا سیاه نیست. شخصیت دکتر سارا تانکردی که به نظر فداکار و پاک
میآید، در بخشی از سریال با نشاندادن ضعفهای او مانند اعتیاد او به مواد مخدر در
گذشته، از سفیدی کامل در میآید. همین شخصیتپردازیهای ظریف از عوامل موفقیت سریال
فرار از زندان است.
اس ام اس شب یلدا ، پیامک شب یلدا ، اس ام اس جدید یلدا http://www.gouk.blogfa.com
اسممان را کار آموز گذاشتند،روپوش های سفید در محیط بیمارستان ! کمی به دکتر
شدن نزدیک تر شده بودیم...روز اول هر ماه توجیه می شدیم تا بچه های خوبی باشیم!
هر روز سر زدن به مریض ها و شرح حال گرفتن ها ، از شرح حال کارورزان تقلب کردن
ها ....درس خواندن ها و نخواندن ها ...امتحان پایان بخش ها ،شیطنت ها،شادی ها و
غم ها... دو سال زمان کمی نبود... و در پایان چند ماه درس و استرس برای امتحان پیش
کارورزی.آن هم گذشت...ساده تر از آنچه تصورش را داشتیم!
اس ام اس شب یلدا ، پیامک شب یلدا ، اس ام اس جدید یلدا http://www.gouk.blogfa.com
5 سال و نیم گذشت ...کمک بزرگ تر شده بودیم... تغییر کرده بودیم ...دوستی هایمان
بعضی محکم تر و بعضی سست تر شده بودند ...پدر و مادر ها نشنیده بگیرند در این سال
ها که بزرگ تر می شدیم همه مان عشق و عاشقی را نیز تجربه کردیم!
دانشگاه و دانشگاهی ها هم مثل ما تغییر کردند.کتابخانه به آن طرف حیاط رفت،چندین
کلاس درس اضافه شد ،رییس دانشکده عوض شد و دکتر ملک نیا از پیش ما رفت و
چشمانمان را تر کرد ...دیوار های دانشگاه و آدم های درونش نیز کمی شکسته تر شدند
و ما می فهمیدیم زمان دارد چه زود میگذرد....
کمی خسته شده بودیم... و خلاصه اینکه گل مان که هنوز کمی تر بود خشک شد و ما
شکل گرفتیم و وارد دنیای آدم بزرگ ها شدیم ...و حال کارورز شده بودیم ...
دیگر تا پایان راه زمان زیادی نمانده بود ...
بعد از جنگ و جدالی نا آشنا برایمان تعیین کشیک کردیم و در روز های نخستین نوروز 87
اولین کشیک را تجربه کردیم ...چقدر اضطراب داشتیم ...آن روز ها هر مریضی با دل درد
شکم حاد بود و هر مریض مسنی MI !! به هر نحوی از رفتن به اعزام سر باز می زدیم!مگر
می شد ما به تنهایی برای ساعتی مسؤل جان بیماری باشیم!؟!
مریض ها و کم سوادی ما یک سو ...همراهان مریض سوی دیگر ... رفتار و گفتار و نوشتار
ما همه زیر ذره بین بود ...چه شب هایی که با خواب آلودگی سر کردیم و خدا خدا کردیم
تا صبح مریض بد حالی نیاید و با شنیدن کوچک ترین صدای چرخی آماده اعلام کد
میشدیم!
اولین هایی را تجربه کردیم ... اولین کشیک ...اولین پزشک اورژانس ... اولین مورنینگ ...
اولین کد 99 ...اولین شب در پاویون ...اولین تزریق ... اولین سوچور ...اولین کستینگ ...
اولین باری که بخاطر بیماری با پرستاران اورژانس درگیر شدیم ...اولین باری که بیمار
هیستریک دیدیم و ترسیدیم و اینطرف آنطرف دویدیم و آخر کار فهمیدیم رو دست خورده
ایم!چه تجربه های عجیبی کردیم!هرگز آن شب را که انترن قلب بیجاره ای بودم و از شدت
خستگی و فشار کار شبانه در ccu گریستم را از یاد نمی برم و شب هایی که اشک
خوشحالی برای بهبودی مریضانم ریختم را نیز...
همیشه دلم برای مریض ها تپید و از صمیم قلب دوستشان داشتم و می خواستم
برایشان کاری انجام دهم...هر چند کوچک !
از آنچه پاویون انترن های آقا می خواندنش،اطلاعات دقیقی در دسترس نیست.اما بر طبق
اخبار رسیده شور و شعف زیادی در آنجا حکم فرما بوده است و با وجود پاتک های گاه و
بی گاهی که به آن ها زده میشد ،ظاهرا این شادمانی تا همیشه پا بر جاست !
ما که بخیل نیستیم!!
آرام و آرام جا افتادیم و از استرس هایمان کاسته شد...
روز ها و شب ها به سرعت می گذشتند و فاصله بین اولین و آخرین روز هر ماه انگار چند
روزی بیش نبود ...
انترن سال بالایی شدیم ..این لقب را دوست نداشتم.بار مسؤلیتش زیاد بود و علم ما
هنوز اندک...
این بین درگیر پایان نامه هامان نیز شدیم و به قول دوستی به جرم دکتر شدن از خود دفاع
کردیم...ذره ذره آخرین ها نزدیک می شدند ...بوی پایان می آمد ...طعم جدایی ... چه
طعم گسی !
آخرین بخش، آخرین کشیک، آخرین امتحان و آخرین روز انترنی !
شب کشیک آخر را به یاد داری؟؟در سکوت نشسته بودیم و هیچ کس سراغ تخت ها
نمی رفت ... انگار اگر نمی خوابیدیم آن شب تمام نمیشد! باورش سخت بود ...!
و به اینجا رسیدیم....به اینجا که هستیم... تمام شد !
و امروز هر چند در این محفل جشنی بر پاست اما از دل هایمان اگر بخواهی بدانی غم
غریبی دارد...امروز روز خداحافظی ست! خداحافظی با همه آنهایی که 2524 روز را
کنارشان گذراندیم ... همه آنهایی که برای هم خاطرات تلخ و شیرین ساختیم !
همه آنهایی که تا همیشه گوشه ای از فکر و قلب مان را از آن خود دارند ...
امروز روز خداحافظی ست!
و امروز باید درودی بگوییم به دنیایی نو!
ما پا به عرصه مقدس طبابت گذاشته ایم...
آنجا که هر چه داناتر،مهربان تر ,صبورتر و دلسوز تر باشی...پر بار تری !
آنجایی که ما مسؤلیم...مسؤل برترین نعمت خدا...سلامتی و جان انسان ها ...
پس بیا ...بیا تا دست در دست هم... شانه به شانه هم ... برای آخرین بار همه کنار هم
بایستیم و قسم یاد کنیم ..
قسمی بر پایه مهر ،پاکی،وجدان ،صداقت و علم روز افزون...
قسمی که ما را ادامه راه بقراط ها و ابوعلی سینا ها میکند ...
چقدر شیرین است و جقدر سنگین !
بیا ،بیا تا سعی کنیم از بهترین ها باشیم!
هم کلاسی تا همیشه دوستت دارم و از همین لحظه دلتنگ توام!
اس ام اس شب یلدا ، پیامک شب یلدا ، اس ام اس جدید یلدا http://www.gouk.blogfa.com
ما منتظر صبح شب یلداییم
دستی به دعا تا فرج فرداییم
یلدا یعنی یادمان باشد که زندگی آنقدر کوتاه است که یک دقیقه بیشتر با هم بودن را باید جشن گرفت
یلدایتان مبارک
شب یلدا میخوام برات یه انار خیلی درشت کادو بخرم
ولی میترسم نتونی جلوی شیکمتو نیگه داری و همه ( انارو ) یه جا بخوری و دل درد بگیری
چون تیر رها گشتـه ز چلّـه شده ایم
مهمان شمــا در شب چلّـه شده ایم
از برکت ایـن سفــره ی الــوان شما
تا خرخره خورده،چاق و چلّـه شده ایم
بیا ای دل کمی وارونه گردیم
برای هم بیا دیوونه گردیم
شب یلدا شده نزدیک ای دوست
برای هم بیا هندونه گردیم
شب یلدا مبارک
اس ام اس شب یلدا ، پیامک شب یلدا ، اس ام اس جدید یلدا http://www.gouk.blogfa.com
چون تیر رها گشتـه ز چلّـه شده ایم!
مهمان شمــا در شب چلّـه شده ایم!
از برکت ایـن سفــره ی الــوان شما
تا خرخره خورده،چاق و چلّـه شده ایم!
خردسال که بودم ، مدام مریض میشدم ، تب و گلو درد . به همراه مادر روانه پزشک می
شدیم ،چاق بود و پیر ، کچل و عینکی. و او مثل همیشه در نسخه چنین مینوشت:6،3،3
و من با بغض از او جدا میشدم......
اس ام اس شب یلدا ، پیامک شب یلدا ، اس ام اس جدید یلدا http://www.gouk.blogfa.com
6 یا 7 سال بیشتر نداشتم که بزرگترین تصمیم زندگیم را گرفتم!! تصمیم گرفتم آمپول زن
بشم!نمی دانم از سر مهربانی بود تا برای دیگران بدون درد تزریق کنم ، یا از
سر بد جنسی ، و میخواستم دیگران را هم در دردم شریک کنم؟!
نمی دانم اما سال های اول دبستان با این هدف بزرگ سپری شد...
چند سالی گذشت... عاقل تر شدم ... معیار های زندگیم را شکل دادم... ساخته
شدم...و درون خود چیزی یافتم...یافتم که می خواهم تسکین بخش درد مردم باشم ...در
لحظه نیاز یاری شان دهم ...برای همه گان سودمند باشم ...به بشریت خدمتی کنم...به
جسم شان،به روحشان...و درونم فریادی شنیدم که میگفت می خواهم پزشک باشم!
فهمیدم که این راه تلاش زیاد می خواهد و بس طولانیست.اما من تصمیم خود را گرفته
بودم.من می خواستم پزشک باشم!
درس خواندم و خواندم...روزی سر بلند کردم و دیدم زیر سر دری ایستاده ام ،دانشگاه آزاد
اسلامی،واحد پزشکی تهران .آری اولین قدم را برداشته بودم...!
همه به همراه والدینشان به این سو و آن سوی حیاط می رفتند و مشغول کاغذ بازی ها
بودند...بعضی در صف طولانی پرداخت پول،این پا و آن پا میکردند...بعضی خوشحال از
موفقیتی که به دست آورده بودند...بعضی ناراحت از اینکه دانشگاه آزادی شده بودند...
آن روز همه چیز تازگی داشت و ما نمی دانستیم چه داستان های نانوشته ای پیش
رویمان است...
دانشجو شدیم..هر چند در چشم اقوام از همان روز اول دکتر شدیم!اسممان را
دانشجویان دوره علوم پایه گذاشتند .کلاس ها شروع شد...حجم زیاد درس ها سرازیر
شد...آناتومی ، بافت شناسی ،فیزیولوژی ، پاتولوژی و غیره...
کلمات عجیب و غریب بود که هر روز بر سرمان سوار می شدند :
سوپریور؟؟ آنتریور؟؟قدامی کدامشان بود؟؟ کارپی رادیالیس چی؟؟اندوتلیال کدام لایه
بود؟؟نماتود ها چه شکلی بودند؟؟این خانواده هرپس ویریده دیگر چه صیغه ایست؟؟
و ما غرق بین هزاران هزار صفحه بودیم...
هر روز چندین کتاب می خریدیم و تا پایان ترم فقط چند صفحه اش را می خواندیم!
هر روز استادان ما را تشویق به کتاب خواندن میکردند و ما باز به دنبال جزوه ها بودیم!
کپی دانشگاه و آقای شکرابی را سرفراز کردیم!
درس هایی را افتادیم..فکر کردیم دنیا به پایان رسیده ، ولی واحد ها را دوباره گذراندیم...
از دکتر شکور ترسیدیم و سر کلاس درسش مرتب و منظم نشستیم و کلمه ای حرف
نزدیم و حتی جرات نکردیم به ساعت مان نگاهی کنیم !هر چند پیش خودمان باشد چند
باری به جای کلاسش به دل کوه ها زدیم !
شیفته دکتر ملک نیا و تدریسش شدیم.کلاسش با وجود همه سختی درسش،شیرین
ترین ساعت ها بود...آناتومی را با بوی فرمالین و استرس امتحان های عملی اش
گذراندیم و انگل و قارچ و حشره را نیز ...و چقدر به این موجودات کوچک که برایمان درد سر
آفردیده بودند بد و بیراه گفتیم!!
درختان سبز حیاط دانشگاه سه بار به خود زمستان دیدند تا ما به دوره ای جدید پا
گذاشتیم،فیزیوپاتولوژی.
درس ها اختصاصی تر,شیرین تر و بالحق سخت تر شدند!
یکسال خواندیم و خواندیم...امتحان پشت امتحان و بالاخره قلب و کلیه و گوارش و غدد و
روماتو هم گذشت...
.::مرجع کد آهنگ::.
.::دریافت کد موزیک::.